میرزا عبدالزکی
در طول تاریخ ایران، همواره هنرمندان و پهلوانان از محبوبیت والایی بین عام و خاص برخوردار بودهاند. هنرمندان، مثال خلقكننده و پهلوانان، مروج آیینهای معنوی و انسانی بهشمار میرفتند. مردم هماره در رویاهای آنان بهسر برده و تلخی و یكنواختی زندگی روزمره را با پیوستن به دنیای غریب آنها به شادمانی و وارستگی آغشته كردهاند. در دوران معاصر كه تكنولوژی، آدمی را از تمامی شئونات اولیه زندگی دورساخته و چنان غلبه خود را آشكار كرده كه بسیاری از ضدارزشها را به ارزش بدل كرده، فاصله انسان از هنر ناب و اصیل، هر روز بیشتر و بیشتر میشود.
دریغا كه دیگر نه آدمیان همان آدمیاناند و نه هنر جایگاه كهن خود را حفظ كرده است. ایده گفتوگوهایی تحت عنوان «تاریخ شفاهی هنر ایران» برگرفته از نگاهی قدردان و جستوجوگر در ذهن و خاطرات هنرمندان پیشكسوت ایران زمین است كه نخستین آنها با استاد احمد اسفندیاری صورت پذیرفته است. استاد كه یكی از پیشكسوتان و از اولین پیشگامان هنر نقاشی مدرن ایران است با پشت سر نهادن ۸۰سالگی، هنوز هم شاد و پر انرژی به آفرینش پردههای تازه مشغول است. رنگهای غالب بر آثارش، همواره ردی از نشاط و سرزندگی دارد؛ همانگونه كه خودش میگوید: «...همیشه دنبال این بودهام تا چیز تازهای كشف و ابداع كنم».
و برای همین هم است كه هیچگاه حرفی از سن و سال خویش نمیزند و حتی در این ایام كه روزگار با او سر ناسازگاری گذاشته، روزانه ۵ تا ۶ ساعت بیوقفه كار میكند و به آثارش عشق میورزد. باشد كه این سلسله مصاحبه با پیشكسوتان و هنرمندان عالیقدر جامعه هنری ایران، سرآغازی برای حقشناسی و احترام به هویت، تاریخ و هنرآفرینان این سرزمین باشد. بخش اول این گفتوگو امروز و بخش پایانی آن فردا در همین صفحه از نظرتان خواهد گذشت.
استاد، از كودكی و آغاز به كار هنری خودتان شروع كنیم.
از چهار سالگی بود كه روی تپههای باغ مادربزرگ در گوشهای مینشستم و آواز میخواندم. به دلیل خجالتی بودنم نیز نمیتوانستم بگویم كه به هنر و كارهای هنری علاقه دارم. در دبستان، تمام امور خوشنویسی و نقاشیهای مدرسه به عهده من بود. حتی در امتحانات نیز برای همشاگردیهایم نقاشی میكشیدم.
روزی شخصی بهنام دكتر شاپ كه از آلمان آمده بود و وظیفه استعدادیابی دانشآموزان را داشت، همراه مدیر مدرسه به كلاس آمد تا نمونه كار دانشآموزان را ببیند. مدیر گفت: این نقاش مدرسه ماست. سپس كتابی باز كرد و گفت: از این تصویر، یك نمونه برای دكتر شاپ ترسیم كن. خیلی ناراحت شدم، چرا كه دوست داشتم نقاشیهای خودم را نشان دهم نه یك كار كپیشده را.
بعد از مدتی و به دلیل نداشتن راهنما و استاد، از ذهن خود و تصاویر خیالیام برای سوژههای نقاشی استفاده میكردم. خوب یادم است كه مادرم یك تابلوي ارزشمند داشت كه تصاویر زیبایی روی آن حك شده بود. تصویر منظرهای در مهتابی در بامداد و در كنار دریاچه و... كه همیشه دلم میخواست در چنین جایی زندگی كنم. هنوز آن نقوش در ذهنم مانده و در تابلوهای بسیاری این خاطرات را ثبت كردهام.
از سالهای پایانی دبستان بود كه بهصورت جدیتری نقاشی را دنبال كردم. اولین مشوق من، برادرم و دوستان مدرسهایام بودند. سعی میكردم سوژههایم را از رویدادهای اطراف و آدمهای دور و برم انتخاب كنم. به عنوان مثال از كارگرها و خدمه خانهمان در اوقات كاركردن یا غذاخوردن نقاشی میكشیدم. میتوانستم چهره آنها را بدون مشاهده و به صورت خیالی ترسیم كنم و زمانی كه دیگران میدیدند و میگفتند این مشنصرالله، مش قنبر یا بیبی صغری است، خوشحال و ذوقزده میشدم.
بفرمایید بعدها و در نوجوانی، چگونه این روند ادامه پیدا كرد؟
من وارد دبیرستان تجارت شده بودم. آنجا هم برای همشاگردیهایم كارهای كوچكی میكردم. خودم نیز برایشان قاب درست میكردم و به آنان میدادم. از این دوره خاطرات خوبی دارم، حسن گلنراقی (خواننده ترانه مرا ببوس) نیز همكلاسیام بود. پس از مدتی، یكی از شاگردان كمالالملك بهنام میرمصدق به مدرسهمان آمد و دوستان چند نمونه كارهایم را نشان ایشان دادند. آن آقا مدتی به تابلوها و طراحیهایم نگاه كرد و سپس گفت: دروغ میگوید. كار خودش نیست! چون استاد نداشتم، كسی باور نمیكرد خودم به تنهایی چنین تابلوهایی كشیده باشم.
پدرم به دلیل عقاید مذهبی و توجه شدید به شعائر دینی، به مناسبتهایی در خانه، مجلس روضهخوانی برپا میكرد. یكی از روضهخوانان، حاجبنان نامی بود كه استاد خوشنویسی بود و من حتی طرز تهیه مركب و دوات را از ایشان آموختم. پدرم به ایشان سفارشی كرد تا با من بهطور خصوصی كار كند. پس از مدتی آنچنان عالی توانستم خطوط شكسته و نستعلیق را تقلید كنم كه حتی خودم هم باورم نمیشد. نمونههای خوشنویسی آن دوران را تا همین چندی پیش نگاه داشته بودم كه متاسفانه دوستان و برخی اقوام در نبود من، آنها را از بین بردند.
از چه دورهای، نقاشی را به شكل جدی آغاز كردید؟
به سفارش پدرم، آقای خردمند -از شاگردان كمالالملك- كه همكار پدرم در وزارت كشاورزی بود، وظیفه تدریس و آموزش مرا به عهده گرفت. ایشان در جلسه بعدی روضهخوانی در منزل ما، یك سهپایه و مقداری كاغذ آوردند كه تا آن زمان چنین كاغذهای مرغوبی ندیده بودم. جنس كاغذها طوری بود كه وقتی یك لایه رنگ میگذاشتی، میشد بلافاصله لایه دوم را هم گذاشت. در ضمن چند باسمه هم آورده بود كه از مناظر طبیعی و نقاشیهای روسی بود. ایشان گفت یكی از اینها را پنج برابر كن و دفعه بعد كه آمدم نشانم بده. من تا آن زمان چنین كپی كار نكرده بودم. بههرحال زمانی كه ایشان كارم را دیدند به پدرم گفت: آقا، این اصلا احتیاجی به استاد ندارد! خوب یادم است كه آن باسمه رنگ و روغن بود و من آن را با آبرنگ كشیدم. بعدها این كار را بردم دانشكده هنرهای زیبا كه اعلام كرده بودند از دانشآموزان كلاس ۱۰ دانشجو میپذیرند.
پس شما از نخستین دانشجویان دانشكده هنرهای زیبا بودید؟
بله. آن زمان مدرسه كمالالملك را برچیدند و آورند درون مسجد مروی. تا آن موقع، فقط دانشكدههای طب، فنی و دانشكده حقوق فعال بود. هنوز دانشكدههای دیگر را نساخته بودند. ما را بردند محل مسجد مروی كه در بازارچه مروی قرار داشت. در سالنهای بزرگ مسجد كلاسهایمان برگزار میشد. آنجا بزرگانی چون: موسیو گدار فرانسوی و آقایان حیدریان، عبادی و صدیقی كه مجسمهساز مشهوری بود و آقای مقدم كه تاریخ هنر تدریس میكرد و همگی از شاگردان كمالالملك بودند حضور داشتند. یادم است كه آقای وزیری برادر كلنل وزیری، درس آناتومی میداد.بههرحال، نذر امامزاده داوود كردم كه در امتحان ورودی قبول شوم و آن نقاشی را بردم كه نشان آقای حیدریان دهم.
آیا خاطرتان هست این وقایع در چه سالی روی داد؟
دو سال پیش از ۱۳۲۰؛ یعنی سال ۱۳۱۸ كه حدود ۱۷ سالم بود. خلاصه رفتم آنجا و دیدم تندیسهایی از گلادیاتور و ویكتوریا و... گذاشتهاند و در كنارشان نیز مقداری كاغذ و یك تخته و گفتند از اینها طراحی كن. من در همه عمرم تصویر گلادیاتور و آن عضلهها را ندیده بودم و هیچ آشنایی با مبحث آناتومی نداشتم. برای شخصي مبتدی چون من خیلی سخت بود. حتی كسی مرا راهنمایی نكرد كه میشود با زغال طراحی كرد و من تمام آن آثار را با مدادتیز كشیدم. در آن امتحان ورودی، غیر از من، آقایان: ویشكایی، عامری و جوادیپور هم حضور داشتند كه هر كدامشان چندین سال در مدرسه كمالالملك تجربه آموزش داشتند. در پایان آقای ویشكایی نفر اول شد و من دوم شدم و دوست خوبم آقای یكتایی نیز سوم شد. خلاصه وارد دانشكده شدیم، دو سالی آنجا بودیم تا اینكه با اصرار من و عامری، یك اتاق از آقای ریاضی رئیس دانشكده فنی (كه اعدام شد) در زیرزمین دانشكده فنی گرفتیم و به طور خصوصی در آنجا كار میكردیم. ما به این صورت و هفت سال آنجا درس خواندیم و سپس دوره را تمام كردیم.
ادامه كار پس از فارغالتحصیل شدن چگونه بود؟
ما ارتباط خودمان را حفظ كرده بودیم. با بچهها میرفتیم اطراف تهران و كار میكردیم. برای ناهار لقمهای نان و پنیر برمیداشتیم و از مناظر خارج شهر كه علاقه خاصی به آن داشتیم، نقاشی میكشیدیم. از ظهر میرفتیم و تا نزدیكیهای غروب آنجا بودیم. قرارمان این بود كه تا تمامشدن تابلو، كار یكدیگر را نبینیم، سپس تابلوها را كنار هم میگذاشتیم و آثار همدیگر را نقد میكردیم. صمیمیت عجیبی بین ما ایجاد شده بود. بعد هم نقاشیهایمان را میآوردیم تا نشان آقای حیدریان بدهیم. یادم است ایشان همانطور كه كارهایم را تماشا میكرد میگفت: اینكه دروازه دولاب است، آن هم سلیمانیه یا جاده شمیران و... . آقای حیدریان مرا تشویق میكرد و میگفت من هم در جوانی از این مكانها نقاشیهایی كشیدهام. ایشان مرا كناری آورد و گفت: تو ذهن و خیال قویتری داری. ایشان كارهای تخیلی و ذهنی مرا بیشتر دوست داشتند.
دلم میخواهد كارهای آن دوران را ببینید (در كتاب یادمان استاد، نشر آذربهشت). در كل هنرجویان آن زمان، به نظر من بهتر از امروزیها كار میكنند؛ چراكه پشتكار و خلاقیت تمامناشدنی داشتند.
استاد، سوالی كه شاید برای خیلیها پیش آمده این است كه برخی شما را به عنوان پیشكسوت و از اولین پیشگامان هنر نقاشی مدرن ایران میدانند.
خب، البته من تنها نیستم. آقای ضیاپور، آقای ویشكایی و آقایان جوادیپور و كاظمی نیز هستند كه همگی در یك زمان و با هم كار میكردیم. همچنین آقای جواد حمیدی، آقای عامری، خانمها تقیپور و ریاضی نیز بودند.
شما آنطور كه اشاره كردید در آن دوران و بدون دسترسی به منابع و اطلاعات خارج از كشور و با انگیزه و تفكری خاص، رو به نقاشی مدرن آوردید. حال بگویید آن عدم تقلید از آثار و آن انگیزه، از كجا ریشه میگرفت؟
ما در دانشكده هیچ كتاب و منبعی با چاپ خوب از آثار نقاشان اروپایی نداشتیم. دانشكده، كتابخانه بسیار كوچكی داشت كه برخی از آثار هنرمندانی چون: پیكاسو، ونگوگ، رافائل، گوگن، ال گركو، رامبراند و... با چاپ ضعیف و كیفیتی پایین را گردآوری كرده بودند. ما اینها را میدیدیم، نمیرفتیم از روی آن كپی كنیم، بلكه سعی داشتیم به این درك برسیم كه آنها چگونه و چرا به این شكل كار میكردند؟ مثلا با خود میگفتیم چرا پیكاسو رو به كوبیسم آورد و این بحث را با دیگر شاگردان نیز در میان میگذاشتیم. و آنقدر ادامه میدادیم تا به نتیجه برسیم.
البته بگویم كه من از ابتدا از كپیكاری خوشم نمیآمد. همیشه دلم میخواست اثری از خودم خلق كنم كه شخصی بوده و در آن ابتكاری دیده شود. روزی به خودم گفتم مرد حسابی! تا كی میخواهی قلم بگیری و چقدر میخواهی طبیعت بسازی؟ تازه، كار طبیعت را هم مدرن و چون امپرسیونیستها دنبال میكردم. سپس تصمیم گرفتم این سطح را تغییر دهم و زمان و فرصت كمی را كه داشتم، بیهوده تلف نكنم. زمانی یك فیكساتور دهنی داشتم و تا مدتها در پی این بودم كه چگونه میشود در آن طوری دمید كه رنگ غلیظ خام را بشود از لولهاش بیرون آورد. در واقع میخواستم به نسبت میزان قدرت دمیدن، رنگها را تیره یا روشن درآورم.
بعد فكر كردم مقداری نفت مخلوط كرده و رنگ را رقیق كنم و با اسكاتیو جلوی شره شدن را بگیرم. نمونههایی از این آثار توسط خانم میرعمادی در نشریه طاووس در خارج از كشور به چاپ رسیده. به عقیده من، نقاشی مانند نویسندگی است. نویسندهای هست كه لغات و كاربرد آن را عالی میداند و پایداری قوی نیز دارد ولی در كارش آن گیرایی و به اصطلاح نمك نیست. در ذات هنر همیشه نكات جدیدی هست كه هنرمند باید آن را جستوجو و كشف كند. كار نو، گذشته قوی میخواهد. هنرمند باید روی جزئیترین نكات و آثارش فكر كند. چون من هم فكر میكردم، به آن چیزی كه به ما درس میدادند قانع نبودم. متاسفانه خیلی از همدورهایهایم هنوز در امپرسیونیسم ماندهاند. هنرمند باید به خلاقیت خود ایمان داشته باشد. من هنوز به آثار گذشتهام میاندیشم و همین باعث میشود تا اثری تازهتر خلق كنم.
دیدگاه شما در مورد هنر نو و تفاوت آن با سبكهای دیگر نقاشی چیست؟ خودتان چگونه در آثارتان این مرزبندی را لحاظ كردهاید؟
من عقیده دارم كه هنر نو در دنیا فراگیر است، ولی میگویم هنر نوی خودمان را، باید خودمان به دست آوریم كه شناسنامه ایرانی داشته باشد. نباید ببینیم فلان نقاش خارجی چه كار كرده و همان را نیز تكرار كنیم. چند سال پیش، به دیدن نمایشگاهی از هنرمندان جوان در موزه هنرهای معاصر رفتم، دیدم آثار مدرنی كه به تماشا گذاشتهاند، سالها قبل جكسون پالاك انجام داده و تفاوت تنها در نوع رنگ و فرمهای بهكار رفته است.
من شخصا در ۵۰ سال پیش به تجربهكردن آبستره رو آوردم (كه تعدادی از آن آثار متاسفانه نزد خانم ناصری است و هنوز برنگرداندهاند) ولی اسم آن را نمیدانستم. تا اینكه پس از ۱۰ سال نمایشگاهی آبستره از آثار خارجی آوردند و در مكانی در بالای شهر به نمایش گذاشتند. تازه متوجه شدم كه آنها پس از ما ایرانیها كارهایی كردهاند.
از این قضیه خاطره جالبی دارم برایتان بگویم: در كرمان و در حین خدمت نظام وظیفه در هنگ موتوری بودم كه آمدند و گفتند سه روز دیگر مراسم برگزاری جشن ارتش است. چون میدانستند نقاشی كار میكنم، از من خواستند تانكهای ارتش را جهت رژه در خیابان، با نقوش تاج و نوشتههای ارتش طاغوت مزین كنم. بعد هم گفتند كامیونهای ارتش را هم باید رنگ كنی! گفتم: مگر من كارگر شما هستم؟ خلاصه با افسر مافوق دعوایم شد و تهدید كرد كه تو را تا سالها اینجا نگاه میدارم. سپس سرهنگی آمد و دوستانه گفت: اسفندیاری، خواهش میكنم این كار را انجام بده. قبول كردم. مقوای ضخیمی را برداشتم و به صورت كلیشه، متن نوشته را روی آن بریدم. سپس ایر براشی كه برای رنگكردن ماشینها استفاده میكردند را از دور، روی آن پاشیدم. قبلا كارگرشان از فاصله نزدیك انجام داده و شره كرده بود. خب، اینها ابتكار است و به نظرم بخش مهمی از فعالیتهای هنرمند در همین ابتكار خلاصه میشود.
در رابطه با انتخاب رنگ و فلسفه استفاده از رنگهای غالب در آثارتان بفرمایید.
خب، من از همان ابتدا به رنگهای آبی و سبز بسیار علاقه داشتم. البته بارها شده كه رنگهای دیگر را مانند تنالیته قهوهای و... بهكار ببرم. در واقع نباید خود را محدود به رنگ خاصی كرد. نقاش، مانند یك پژوهنده باید در آزمایشگاهی دست به آزمایش و امتحان بزند و خود را قانع نسازد. همچنین غرور و تمجید دیگران نباید بر شخصیت هنریاش تاثیرگذارد. اینگونه است كه پایه قوی میشود و در ضمن میشود فیالبداهه كار كرد. طوری كه حتی در آینده نیز نتوان از عهده آثار فیالبداهه برآمد و تكرارش كرد. من با اینكه معلوماتم با ۳۰ و ۴۰ سال قبل تفاوت پیدا كرده، هنوز نمیتوانم برخی از آن تجربهها را تكرار كنم. رنگشناسی و احساس نقاش در رابطه با رنگها بسیار اهمیت دارد. این وظیفه نقاش است كه به رنگها شخصیت بدهد.
خب برگردیم به گذشته و ادامه فعالیتهای هنریتان. تاسیس گالری آپادانا، نقطه عطفی در هنر نقاشی مدرن ایران به حساب میآید. برایمان از چگونگی و روند تاثیرگذاری گالری آپادانا بگویید.
در سال ۱۳۲۸ آقای جوادیپور و آقای حسین كاظمی و امیرهوشنگ آجودانی به اتفاق هم دست به تاسیس این گالری زدند. جوادیپور یك آتلیه داشت و آنجا كار میكرد، پس از چندی، به دلیل اینكه كاظمی مكان ثابت و مشخصی نداشت، جوادیپور با محبت و لطف بسیاری از كاظمی دعوت كرد كه در آنجا زندگی كند. پس از چندی همراه با آقای آجودانی تصمیم گرفتند آنجا را تبدیل به گالری كنند.اینگونه بود كه سنگبنای اولین گالری نقاشی ایران نهاده شد. مكان آن هم در ابتدای خیابان بهار بود. مدتی كه گذشت، برای تامین هزینههای گالری به مشكل برخوردند. بنابراین تصمیم گرفتند مهمانیهایی ترتیب داده و در كنار آن نمایشگاهی از آثار نقاشان برپا كنند. در اولین شب، مجموعهای از تابلوهای خودشان و چند كار از بنده و دیگر دوستان به نمایش درآمد. یادم است شخصی به نام مهندس خواجوی كه آرشیتكت سرشناسی بود میآمد و این آثار را میخرید و در ساختمانهایی كه میساخت، به عنوان یك اثر هنری از آنها استفاده میكرد. آری، جوادیپور برای آپادانا خیلی زحمت كشید. مدتی گذشت تا متوجه شدیم مرحوم ضیاپور نیز محل كار خود را تبدیل به گالریاي كرده به نام خروسجنگی. من همراه با آقای عامری، زیاد به آنجا میرفتیم. آن موقع ضیاپور در فرانسه بود و قرار بر این شد كه در بازگشت، در دانشكده هنرهای زیبا دستیار آقای حیدریان شود. منتهی حیدریان وقتی آثار كوبیسم و مدرن او را دید، نظرش برگشت و حمیدی جای ایشان مشغول شد.در همین حین بود كه جهت خدمت نظام وظیفه، اجبارا از این جمع دور شدم. البته مدتی بعد همراه حمیدی یك آتلیه برپا كردیم در خیابان شاه سابق. من از آن دوران خاطرات و آثار خوبی دارم. چندی پیش هم كه كلانتری مصاحبهای داشت و از او در اینباره سوال شد كه ایشان درباره گالری آپادانا توضیحات خوبی دادند.
استقبال مردم از آثار مدرن كه برای نخستینبار ارائه میشد چگونه بود؟
مردم خوب استقبال میكردند، ولی گاهی اختلافاتی بین نقاشان قدیمی و جوانان بروز میكرد. یك بار یادم است كه اختلاف شدیدی بین كاتوزیان و محصص پیش آمد. در اصل نقاشان قدیمی این آثار را قبول نداشتند و میگفتند: این چه كارهایی است كه انجام میدهید؟ سنتیها مخالف بودند و ما را مسخره میكردند. اما ما برای مردم خیلی صحبت میكردیم و دلایل و چرایی این آثار را برایشان شرح میدادیم. حالا طوری شده كه امروز اگر كار مدرن ارائه ندهی میگویند چرا مدرن كار نمیكنی!
نحوه حضور آثار و برگزاری نمایشگاههای نقاشی در آن دوره چگونه بود؟ مشخصا درباره فعالیتهای انفرادی خودتان نیز توضیح دهید.
انجمن وكسی، انجمن دوستی ایران و شوروی در آن زمان خیلی فعال بود؛ در زمینه برگزاری نمایشگاه، كنسرتهای موسیقی و.... . چند باری در نمایشگاههایی كه سفارت شوروی بانی آن بود شركت كرده بودم. گاهی نیز تابلوهایم را امضا نمیكردم. یادم است در یكی از همین نمایشگاهها، آقای صبحی معروف آمده بود، او مرد آگاه، بامطالعه و وارستهای بود و زبان صریحی داشت. او كاری از من دید و پرسید: به نظرت این اثر چه ارزشی دارد؟
من هم به او نگفتم كه كار خودم است و توضیحاتی دادم. در آن زمان به خاطر عادت به كشیدن و تقلید از طبیعت نمیدانستند كه خلاقیت حسابش با تقلید از طبیعت جداست. چندین بار نیز آثارم را به خارج از كشور برده بودند مانند لهستان، یونان و... اما چیزی به ما نمیگفتند. به این دلیل كه بگویند این كارها از طرف وزارت فرهنگ و هنر اجرا میشود. البته جوایزی از بینالهای مختلف كسب كردم كه در خاطرم نیست. این را هم بگویم كه قضاوتها هم خیلی در ایران كارشناسی شده نبود. تعدادی داور از خارج میآوردند و چون ما كارمند اداره هنرهای زیبا بودیم، آنچنان به ما توجهی نمیكردند. بگذریم.
آقایی بود به نام درخشش كه انجمن مهرگان را اداره میكرد. ایشان سالی یكبار در محل انجمن، نمایشگاه برگزار میكرد. منتقدان نیز میآمدند، آثار را میدیدند و نقد آنها در روزنامهها چاپ میشد. من، مجموعه بازار كاهفروشان را (كه متاسفانه نزد خودم نیست) و چند كار دیگر مانند: قرقاول را برای نخستینبار آنجا به نمایش گذاشتم. بعدا قرقاول نزد برادرم بود تا او خانهاش را به یك زوج ژاپنی اجاره داد. آنها آنقدر اصرار كردند كه این تابلو اینجا امانت بماند و زمانی كه خواستیم برویم، آن را برگردانیم، اما بعدا به دروغ گفتند كه دیوار خانه را از پشت شومینه سوراخ كرده و تابلو را دزدیدهاند!
استاد، به سابقه تدریس و تعداد شاگردان و آنهایی كه در این زمینه مطرح هستند اشاره كنید.
من پس از فارغالتحصیل شدن از دانشكده، به تدریس پرداختم. هم به صورت خصوصی و هم زمانی كه در هنرستان هنرهای زیبا، شاگردان بسیاری داشتم. در این خصوص میتوانم به آقای شهوق، آقای قندریز، آقای بیگی كه البته ایشان اكنون خوشنویس است، اشاره كنم. همچنین آقای راغبی كه خیلی قوی بود اما كار را دنبال نكرد، آقای رفیع كه اكنون در آمریكاست و خانم ویكتوریا افشار و بسیاری كسان دیگر.
آیا نمایشگاه خارج از كشور نیز داشتهاید؟
به این شكل مرسوم خیر. اما به واسطه برادرم كه ساكن اروپا بود، بسیاری از آثارم در آنجا به تماشا و فروش گذاشته شد. دختر تیمورتاش به دلیل دوستی نزدیكی كه با همسر برادرم داشت، روزی در منزل برادرم چند تابلوی مرا دیده و مورد پسندش قرار گرفته بود. او پیشنهاد كرد مدیران گالری و منتقدان نقاشی فرانسوی را دعوت كرده تا آثارم را بهصورت جدیتری ارائه كنند. آنها وقتی آثارم را دیدند، گفته بودند كه این نقاشیها بسیار زیباست و این شخص اگر به فرانسه بیاید در همان وهله اول كارش میگیرد. اما چون برادرم كارمند ارشد وزارت خارجه بود، نمیتوانست با خارجیها تماس داشته باشد؛ میترسید و میگفت برایم پاپوش درست میكنند. البته من خودم نیز به دلایلی این ریسك را نكردم. در آن زمان، مشكل مالی داشتم. همچنین گرفتار موقعیت خانواده و نگران شغلم در وزارت فرهنگ بودم. یادش به خیر، روزی یكتایی به ویشكایی گفته بود اگر اسفندیاری فرصت و شرایط ارائه كار در آمریكا را داشت، هنرمندی بینالمللی میبود.
بفرمایید كدام هنرمند در تكوین دیدگاه هنری و تاثیر بر آثار نقاشیتان نقش داشت؟
من مدتی (در ابتدا) بدون اینكه بدانم و خودم بخواهم، كارهایم بسیار به نقاشیهای سزان نزدیك بود. در آن زمان، آقایان زندهرودی و زاویه در بزار پاریس تحصیل میكردند. آنها كارهایم را به استادان آنجا نشان دادند. بعد از بزار نامهای برایم آمد كه گفته بودند: ما نمیگوییم كه آثارتان به كارهای ماتیس شباهت دارد یا سعی در كپی و تقلید داشتهاید، اما فكر نمیكردیم كه در ایران چنین هنرمندانی وجود دارند. حتی تصور نقاشی مدرن و پیشرو در ایران، برایشان باورپذیر نبود. پس از مدتی نیز دعوتنامهای از بزار برایم ارسال شد كه پیگیری نكردم. اینجا میخواهم اعتراف كنم كه بزرگترین اشتباه زندگیام، از دستدادن چندین فرصتی بود كه برای ادامه تحصیل و فعالیتهای هنریام در خارج از كشور پیش آمد. من حتی تحقیقات و تئوریهایی را كه طی سالیان تحصیل و تدریس، گردآوری كرده بودم، به چاپ نرساندم.
منبع: وبسايت باشگاه جوانان ايراني،2 مرداد 1387